پسرک واکسی گفت: من دغدغه دارم...
مرد گفت: تو با این سن و سالت دغدغه داری؟ چه دغدغه ای؟
پسرک واکسی گفت: این که باران ببارد...
مرد گفت: آری، اگر باران نبارد رودخانه ها کم آب میشوند... مزارع خشک میشوند و...
پسرک واکسی گفت: نه... اگر باران نبارد، کفش های هیچ کس گِلی نمیشود... آن وقت من کفش که را واکس بزنم؟
پ.ن1(غیر مرتبط): عید فطر همگی مبارک ... (ما که روزه ی دیروزمون تباه شد... گردن اون کسی که سیاستش عین دیانتشه و برعکس!!! و با دین مردم بازی میکنه) ...
پ.ن2(غیر مرتبط): دیروز یه بارون شلقلقی ِ زمستونی زد که نگو (خداجونم شکر!!)... به کوری چشم دولت نهم و دهم،که مهم نیست براشون ما خاک بخوریم یا نه، بارون همه ی خاکِ هوا رو شست و آورد پایین ...
پ.ن3(غیر مرتبط): خدا دعای بارونم رو برآورده کرد، یعنی دعامو برا جوجه ی 4 ماهه ای که دو-سه روز دیگه عمل میشه (لینک من، گوربان) ، مستجاب میکنه؟
پ.ن4(غیر مرتبط): بی شک ما از اونایی که سه روز پیش رفتن و شعارهای همیشگی ِ کلیشه ای ِ صد تا یه غاز و دو پیلی دادن ... و نمیدونن یا انکار میکنن که مشرکند و حتی گاهی کفرگو ، بیشتر تو چشم خدا بودیم ...
کلمات کلیدی:
عادت ماست
که همه چیز را
تفکیک کنیم
تو دختری ...
تو پسری ...
این مَرده ...
این زنه ...
خداوند
به بشر
بر حسب جنسیت نگاه نمیکند ...
خداوند
ما را
به چشم انسان
نگاه میکند ...
حقا
که این اجساد فنا پذیر
پوستینی بیش نیست برای روحمان ...
و
چه احمق است انسان
که خود را
درگیر بایدها و نبایدهای جنسیتی میکند ...
.
.
.
چرا
خود را
گول می زنیم ؟
پ.ن 1: راستی مثه این که این تغییر مکانی که ما پیدا کردیم مانع وب گردیمون نشد ...چه بهتر!!!!!!!!!!
پ.ن2: لطفا نخ دندون یادتون نره بکشین ... از من به شما نصیحت !!!
پ.ن3:رفقای گرام با عرض پوزش...هی اینقدر نپرسین حذف و اضافه چندمه ... اول مهر زنگ بزنین آموزش بپرسین ... اینا تو سایتشون هیچ چیز به درد بخوری نمینویسن !!!!!!!!!!!!!!
پ.ن4: یادم رفت بگم که پ.ن های بالا همه غیر مرتبط اند !!! عیبی نداره... پینوشت رو گذاشتن سی همین فراموشکاریا...!!!ش
کلمات کلیدی:
این نقل به مضمون یه اتفاق واقعیه که تو دانشگاه خودمون و برای یکی از استادهای خودمون اتفاق افتاده ...
استاد، بعد از آخرین کلاسش، خسته کیفش رو برداشت که بره خونه. پاش رو که از دانشکده گذاشت بیرون؛ دید کمی جلوتر یه دختره افتاده رو زمین ... .استاد دوید طرفش که ببینه چی شده. دختره از حال رفته بود ...باید می بردش بیمارستان گلستان که همون بغل بود ... ولی احتیاج به کمک داشت تا سوار ماشینش کنه... به چند تا دانشجوی دختری که از کنارش گذشتن گفت:" میشه کمک کنید سوارش کنم؟ "
یکیشون گفت:" سلام استاد، خوبین؟ ببخشید ،ما کلاس داریم خیلی دیرمون شده" و ... رفتن ...!!!
استاد مات و مبهوت مونده بود ... رفت سمت کیوسک نگهبانی، از نگهبان کمک خواست. نگهبان یه نگاه کرد و گفت: "ببخشید مشکل شرعی داره؛ نامحرمه "!!!!!!!!!!!!!!!
استاد دیگه خونش به جوش اومده بود. خودش رفت دختره رو انداخت رو کولش و برد سمت ماشین...
از این ور و اون ور تیکه بود که بارش میکردن : "بابا ژان والژان " ...
استاد تو بیمارستان کیف دختره رو باز کرد که ببینه کیه ... تو کیفش فقط 200 تا تک تومنی پول بود ...
وقتی دختر به هوش اومد، گفت که از دیروز تا حالا هیچی نخورده ...
استاد در کیفش رو باز کرد، یه بسته اسکناس درآورد، گذاشت توی کیف دختره ...
بلند شد و همونطوری که داشت میرفت بهش گفت: وظیفه است ... وظیفه ... وظیفه ...
کلمات کلیدی: