سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون دنیا به کسى روى آرد ، نیکوییهاى دیگران را بدو به عاریت سپارد ، و چون بدو پشت نماید ، خوبیهاى او را برباید . [نهج البلاغه]

 

 

از عید تا الان خیلی اتفاقا افتاد که نتونستم درباره شون بنویسم. نمیخواستم اینهمه زمان آپ کردن هام طولانی بشه ولی... مهم نیست! مهم اینه که:
                                           صد و یکمی رو برای تو می نویسم!


برای
تو که هرچند نه دیدمت نه شنیدمت، ولی کشته منطق و راهنمایی های به موقعت هستم!

برای تو که همیشه یه جور دید تازه تو روز نوشت هات داری که باعث میشه آدم از خوندنشون خسته نشه. کلن خوب مینویسی!

برای تو که همیشه عکسای خوب خوب تو فوتوبلاگت پیدا می شه.(مخصوصن زولبیا بامیه! )

برای تو که هرچی تا حالا نوشتی، به نظرمن و تلویحن به گفته خودت یه جورایی رد گم کنی بوده و هیچوخ دغدغه های واقعیت نبودن... ولی این دفه واقعن یه ساله که با وبمی. هرچند ... خیلی وقته نیستی...

برای تو که شیوه نوشتنت منو یاد یکی از دوستای بلاگر خیلی قدیمیم میندازه و حالا هم که از اسمت ( که من ازش خوشم میاد! )خسته شدی!

برای تو که از بس دیر به دیر آپ می کنی حقته از تو لینکدونیم پاکت کنم! حالا خود دانی! (:

برای تو که پستای تک خطیت، کم و بیش آدمو می بره تو فکر!

برای تو که تازه پیدات کردم!

برای شما که حضور توی انجمنتون تجربه تازه و خوبی بود برام! مرسی!

و برای شما که همیشه منتظر توصیه های خوبتون هستم! امیدوارم همیشه فیلماتون تو جشنواره ها جایزه بگیرن!

و چندتا دوست تقریبن جدید که امیدوارم سالای بعد هم کماکان دوست من باشن:

تو که عکسای فوق العاده ت + کوتاه نوشته های بغلشون رو خیلی دوست دارم. ضمنن آی پادت رو هم بسی دوست می داریم!(:  خیلی مرسی که اینهمه همشهریات رو ساپورت میکنی!

و تو که آدم میتونه باهات راحت باشه و بی تکلف حرف بزنه!

7 میلیون سلول خاکستریم رو تکوندم، از قدیمیا همینا رو یادم اومد! امیدوارم کسی از قلم نیفتاده باشه!
بعد از مدتها یه پست بی شیله پیله و بدون ابهام! فک کنم همون چیزیه که خواننده می پسنده... والبته من نه!

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 90/3/15:: 1:27 صبح     |     () نظر

 

و تو

فقط نگاه کردی...

.
.

فـــ  قـــ  طـ

نــــ گـــ ا ه  

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 90/2/14:: 5:24 عصر     |     () نظر

 

پشت سر هم می‌زد: یک.دو.یک.دو... خدا میدونه چند بار... نشمردم. اونقدر سریع و محکم می‌زد که... .
حس می‌کردم پام رو زمین نیس، سرم گیج می‌رفت، چشام تار می‌دید، اصن تو حال خودم نبودم. به تنها چیزی که فک می کردم این بود که: مگه نه بیشتر از سه ضربه‌ی ممتد، خطاس؟ په چرا داور خطا نمیگره؟ چرا خطا نمیگیره که تموم بشه؟اَه!
وقتی داور دستش رو بلند کرد که کات بده، یه نفس راحت کشیدم: احمق... به تو هم میگن داور؟
یه نگا به طرف کردم: یعنی اینجا هیشکی نمیدونه که بیشتر از سه ضربه خطاس؟
یه مثال دیگه‌ش فیلم حلقه‌س ( البته اونی که چینیا ساختن). اون سکانسش که دختره تو چاه افتاده بود و ...! نمیگم دیگه... وللش!

الان من دقیقن همون حالی رو دارم که 9سال پیش داشتم... با این تفاوت که الان هیچ داوری نیست که بخواد کات بده... .

توضیح نوشت: کامنتای پست قبل رو به جز همون 4-5 تای اول، نخوندم... و نخواهم خوند. کامنتا الان عمومیه و ازین به بعد هم کامنتای خصوصی رو نمیخونم. الانم کشف کردم که میشه کامنتینگ پارسیبلاگ رو بلوک کرد!

محض ِخودم: هیچوقت فک نمیکردم یه روز بشینم پهلوی یکی از بلاگرهای دختر دزی که آشنا دربیاد و کلی با هم حرف بزنیم! پنج شنبه روز تاثیرگذاری بود! مرسی از باعث و بانی‌ش!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 90/1/12:: 4:31 عصر     |     () نظر

درباره

آرون شید
در توضیح اسم وبلاگم همین بس که " آرون " به معنای " نیک "است. باشد که گفتارمان , پندارمان و کردارمان نیک باشد... (شید) در فرهنگ فارسی معین به معنای خورشید و روشنایی است. // اینم بگم که نه من همونیم که چش باز کردم تو این دنیا و نه این همون دنیاییه که من چش باز کردم توش
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها