آوار چشم هایت را بر من مبار...
بگذار
تا بر ویرانه های خویش
بنشینم...
پ.ن1: نظرتون رو راجع بهش بگین!
پ.ن2: تو عمرم به اندازه ی این یک ماه درس نخونده بودم! خوشا کنکور!!!!!!!
احساس می کنم مغزم متورم شده...! البته این احساس رو همه بچه ها الان دارن! دیگه 5 تا میان ترم سنگین مگه چیزی به جز جلبک برات میذاره تو کله ات؟!
کلمات کلیدی:
اعصابم خورده... میخواستم خودم یه چیزی بنویسم...ولی دیدم شعر قیصر خیلی گویاتر از حرف منه...
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج...
(قیصر امین پور)
کلمات کلیدی:
میتابی از دریچه و من نور می شوم
در من طلوع می کنی و این بار شمس وار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار...
پ.ن1: تمام بلاگر هایی که وبشون رو دوست داشتم، اونایی که حتی قبل از اینکه خودم وب داشته باشم وبشون رو می خوندم، دارن وبلاگ هاشون رو میسوزونن... پنجمیشون هم داره خداحافظی میکنه... دیگه اصلا نمی دونم که خودم به چه انگیزه ای دارم می نویسم...
کلمات کلیدی: