کوچه های تنگ و تاریک خیس
صدای قدم های کوچه گرد شب بیدار
و ماه
که در شبانه های بی عبور زمستانی
سنگینی نگاهش را
بر دوش او می افکنَد...
خشونت دیوارهای سنگی
نوازش لطیف انگشتان سرمازده اش را می پژمرَد
لمس دردناکیست...
دستهایش را
به هوای گرم شدن
در جیب خیالش فرو می برد
نَفَس آسمان
بی رحمانه
بر تن بی تن پوشش می تازد
باکش نیست...
هراسش
از خنجر نگاه هاییست
که بی محابا می درند...
از تازیانه ی سخنهاییست
که بی بهانه می زنند...
از سکوت نگفته هاییست
که فریاد می زنند...
مسافر مسیر رفتن های بی پایان
خود را
در آینه ی هزار تکه شده ی روحش
بارها و بارها
دار می زند...
پ.ن: چند روزه نت نیومدم (البته خارج از اراده ی خودم بوده! )و این برای معتادی مثل من خیلی دردناکه! خب ولی هنوز خوشبختانه زنده ام و این مشت محکمیه به دهان آمریکا و اسراییل...مرگ بر آمریکا! مرگ بر اسراییل! مرگ بر منافقین و کفار!!!(آیکون پینوکیو با دماغ دراز!)
کلمات کلیدی:
دستهایم را به سویت دراز کردم، که بگیری...که رهایم نکنی...غافل از اینکه مدتهاست که در آغوش تو هستم... .
به خدای 28 مهرماهم سوگند، که بگیر و نگیر های آرون جز از روی جوانی نیست...و دیده ای که برمیگردم... .
پ.ن1:دلم میخواد یه دوست...یه دوست خوب، یه سیلی بزنه تو گوشم، شونه هام رو محکم تکون بده، بچسبونتم به دیوار ، سرم داد بزنه: آرون...آرون...به خدا تو هیچیت نیست... به خدای 28 مهرماهت که تو هیچیت نیست...
پ.ن2: امروز روز آخره...امشب برمیگردیم...میگن امام رضا دست خالی برنمی گردونه...خدا کنه دست خالی برنگردیم....
کلمات کلیدی:
خط کش را میگذارد روی کاغذ ...دو خط موازی...انتهایشان از حاشیه کاغذ زده بیرون...مرا میگذارد لای این خطها...می گوید: برو...
من می نشینم وسط راه ... و چشم می دوزم به افق کاغذی...
و هنوز همانجا نشسته ام...
جاده زیر پای من حرکت می کند...
پ.ن: با الهه مشرق زمین و... الان داریم میریم مشهد...
کلمات کلیدی: