میان کوچه های کودکی
تخیلم مرا به باغ های افسانه می برد
و چشم که می گشودم
دستم از شبنم خاطره خیس بود...
کلمات کلیدی:
همیشه راهی برای برگشتن هست، نه؟
به قول مارکوس گاریا راهب سیترسن در بورخس اسپانیا، در کتاب پائولو کوئلیو:
گاهی خدا برکتی را از کسی می گیرد تا بداند که خدا فقط کسی نیست که میشود از او درخواستی کرد. خدا می داند هریک از ما را تا کجا می تواند امتحان کند و هرگز از آن نقطه فراتر نمی رود...اگر خداوند ما را مورد آزمونی قرار می دهد، همیشه به ما توانایی کافی می دهد تا از آن سربلند بیرون بیاییم.
پ.ن: گاهی فکر می کنم که چقدر بعضی استاد ها صبورن! ما رو چه طور تحمل می کنن آخه!
مثلا استاد داره نام گذاری ترکیبات آلی به شیوه آیوپاک رو درس میده میگه: 3-(متیل اتیل)-4-متیل هگزان ، اونوقت ما(یعنی اراذل کلاس!!!)نشستیم ته کلاس هی می گیم: اتل متل توتوله!!! تازه بشکن هم می زنیم و از شدت خنده هم رو میز هممون ولووووووووییم!!!!!!
یا مثلا تو آز تجزیه، به اینکه هیچ کدوممون نمی تونیم یه بورت پر کنیم ، با اینکه استاد n بار توضیح داده بود که چطور پُرش کنیم!!!
بعد 20 بار که عملیات با شکست مواجه شد، استاد به این نتیجه رسید که خودش پرش کنه بهتره!!!!!!! تازه خود استاد از ما بیشتر می خندید! دی:
کلمات کلیدی:
جاده ای به درازای تمام راه های نرفته ام پیش روی من، و پشت سرم، تمام پل هایی که خراب کرده ام ... تمام راه هایی که اشتباه رفته ام ... .
جاده ای که تا بی کران ذهنم امتداد می یابد.
و مرا اجبار در رفتن هست... همانگونه که اجبار در بودن بود... .
مرا چه به دست و پا زدن در این گرداب نخواستن ها... ؟؟؟
و چرا گاهی دستم لای چرخ دنده های زمان گیر می کند و نمی ایستد... استخوانم خرد می شود و نمی ایستد...فریاد می زنم و نمی ایستد...نمی ایستد...نه نمی ایستد .
و این چنین است که تکه تکه، روح مرا به یغما می برد...آهسته ... آهسته.
و حال
من مانده ام و کوله باری از پشیمانی ها... که تا ابد بر دوشم سنگینی خواهد کرد...
و فال حافظی که همیشه مضمونش یکی است...
خدا کند سنگینی اش عادت نشود...
خدا کند سنگین تر نشود...
خدا کند خوابم نبرد...
خدا کند ... .
کلمات کلیدی: