اعصابم خورده... میخواستم خودم یه چیزی بنویسم...ولی دیدم شعر قیصر خیلی گویاتر از حرف منه...
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج...
(قیصر امین پور)
کلمات کلیدی:
میتابی از دریچه و من نور می شوم
در من طلوع می کنی و این بار شمس وار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار...
پ.ن1: تمام بلاگر هایی که وبشون رو دوست داشتم، اونایی که حتی قبل از اینکه خودم وب داشته باشم وبشون رو می خوندم، دارن وبلاگ هاشون رو میسوزونن... پنجمیشون هم داره خداحافظی میکنه... دیگه اصلا نمی دونم که خودم به چه انگیزه ای دارم می نویسم...
کلمات کلیدی:
شب های بی تو بودنم
چه سخت می گذرند...
مرا
در سکوت های شبانگاهیم باور کن
با هر لغزش من
یک دم سر بریده می شود...
یک بازدم یتیم می شود...
لرزش های گاه و بی گاه خاطرات دست نخورده
به سیلاب درونم می افکند...
مرا
از گه گاه های تو می ترسانند...
تو
از تکرارهای همیشه ات سرشاری
و من
باز هم
به حضورهای همیشه ات
معتادتر میشوم...
پ.ن1: یه قسمتی از این نوشته رو تو پست قبلی نوشته بودم...خودم میدونم.
پ.ن2:این یکی از بدترین شعراییه که تا حالا نوشتم... ولی به مناسبت ری برث می نویسمش. هرقدر بیشتر ازش ایراد بگیرید من خوشحال تر میشم.
پ.ن3: خیلی احساس بدیه که فکر کنی یه نفر از دستت ناراحته ولی هیچی نمیگه...
پ.ن4: نمیشه یه بار این یاهو اعصاب منو مگسی نکنه؟ چرا هروقت میخوام میل هام رو چک کنم باید وضعیتم رو بچنجم؟! ها؟!
کلمات کلیدی: