سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش وعصای آهنین برگیر و آنگاه در زمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی تا آن جا که کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]

 

پیش نوشت: تا تهش بخونین ها!

راویان واقعه:  من: آرون   - تو: شکوه  -  او: اَکی

 

او:

مثه اینکه یخچال خیلی برفک زده...بچه ها بیاین امشب یخچال رو برفک زدایی کنیم!
(بچه ها): باشه!!!!!!!
( تخلیه ی یخچال و فریزر )
آرون برو غذاها رو بذار تو یخچال اتاق بغلی

« تق تق تق! » و کماکان « تق تتتق تق!!!!! تتق تق تتق تق! »( حالا برو بندر!! آآآآآآ  ... اِ اِ سنگین باشین!این جلف بازیا چیه؟؟!!)
(شکوه بر میگردد )
اکی با خودش: وای عجب خرابکاری کردم  !!حالا چیکار کنم؟ بهتره با برفک بپوشونمشون!!!
(فیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس)
شکوه: این صدای چیه؟
اکی: نمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدونم!!!!!!!!!! یعنی چی میتونه باشه؟(این وقت شب؟!)
اکرم باخودش: خوبه برای تلف کردن وقت برم دستامو بشورم!!!!

 

-------------------------------------------------------------------------------

تو:

باشه باشه...یخچال رو برفک گیری کنیم.
(تق تق تق!)
من برم یخ ها رو بندازم بیرون...
(شکوه برمیگردد)
اکی این صدای چیه؟ چرا برفک ها زرد شده؟
اکی: نمی دوووووووووووووووونم!!!! یعنی چی میتونه باشه؟!
شکوه:اصلا میدونی چیه؟ تازه یادم اومد نسی کارم داشته! من رفتم!!!(حالا تو این هیری ویری!!! )
(اوزون...اوزون...)
(شکوه در حال پایین رفتن از پله ها ): این صدای کیه ؟ یعنی آرونه؟

-------------------------------------------------------------------------------------------------

من:

(بعد از گذاشتن غذاها در یخچال اتاق بغلی):
در اتاق باااااااااااااااااااااااز! در بالکن باااااااااااااااااااااااااز! هیشکی تو اتاق نیست! پس اینا کجا رفتن؟ این صدای چیه؟ مثه اینکه از یخچاله...! نزدیکتر...نزدیکتر...( یه کم دیگه بیا...بیا...بسه بسه...! هوووووووووی جنبه داشته باش!!! )
برفک ها زَِردَن! صدای فیس فیس میـــــــاااااااااااااد! بووووووووووووو میـــــــااااااااااااااد!!!
دوزاریم افتاد! یخچال رو پوکوندن! جیم شدن! منم تو راهرو دااااااااااد: شکوووووووووووووووووووووه! کجایی؟
از اون ور داد می زنم: لایه اوزون... لایه اوزون... نابود شد!

شکوه: من تو فکرم شب کجا بخوابیم! اونوقت تو میگی لایه اوزون؟!

 

--------------------

نتیجه اخلاقی: هرگز با کارد به فریزر حمله ور نشوید!!!!وگرنه...!

نتیجه عملی: تا حالا CFC ندیده بودیم که دیدیم!!!

نتیجه اخلاق ورزشی: با اموال خود به درستی برخورد کنید!(به قول استاد جنتلمنمون: اشیا هم شخصیت دارن!) خوابگاه خانه ی سوم شماست!

نتیجه از قول اکی: بذارید یخچال عشقی   آب بشه!!!!

 

پ.ن -1: این پست عکسای جالبی داشت که متاسفانه آپلود نشد...حیــــــــــــــــف!

پ.ن0: این پست فقط جهت روحیه دادن به خودمون نوشته شده و هیچ ارزش دیگری ندارد! خوبه که لابه لای این همه فشار یه فرصتی هم برای خندیدن هست...

پ.ن1:از این بدتر هم میشه ها...نه که نمیشه که نشه...! ولی ما دیگه ظرفیتش رو نداریم. تا حالا شده از بالا، پایین، چپ و راست و از هر جهت جغرافیایی مکشوف و غیر مکشوف سرت بباره...؟ از هر نوعی که فکرشو بکنی...درسی و غیر درسی...جسمی و روانی...و هیچی هم دست تو نباشه...مثه یه تماشاچی وایسی وسط فقط نیگا کنی...
که فقط باید صبر کنی ببینی بازی روزگار کجا می کشوندت...
امیدوارم دیگه بیشتر از این امتحان نشم...
کی بشه این ترم لعنتی تموم بشه...و خوب هم تموم بشه.
در این میانه شکوه یک تفال زد به جناب حافظ:
         ای دل ار سیر فنا بنیاد هستی برکنَد               چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

پ.ن2: فکر کنم دیگه کم کم باید این وب رو ببوسم بذارم کنار...! یعنی دودستی تقدیم کنم به شکوه! کم کم اون داره صاحب میشه اینجا رو ...کمــــــــــــــــــــــــــــــــــــک!!!!!!!!!!

پ.ن3 از جانب شکوه: تو رو خدا شکسته نفسی نفرمایید!

پ.ن4 آرون: نه وَلّااااااااااا !!!!!!!!

 

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 89/3/1:: 10:10 صبح     |     () نظر

هنوز همچین هم نپریده...ولی احتمالش زیاده(99%)...شهرستانی بودن این دردسرها رو هم داره...
یعنی انتظار دارن من 4 شنبه و 5 شنبه هر هفته بمونم اهواز که قبولم کنن؟ که شهرستانی بودنم رو کار تاثیر نذاره ؟؟؟؟؟؟؟
اگه قبولم نکنن ...ولی خونه هم نمی تونم نرم که...همینجوری دارم میمیرم!

 

هر چی فشاره ما باید تحمل کنیم؟ خیلی بده که تو دز همچین جایی وجود نداره... واقعا متاسفم...!! 

پ.ن1: میخواستم یه پست باحال و توپ بذارم...از سری حوادث اتاق 63! ولی حوصله ی آپلود عکس نداشتم...امروز بدجوری زدن تو حالم...از همون اول صبح...

پ.ن2: این چند وقت چند تا اتفاق عجیب دور و برم افتاده... خدایا تو این جامعه چه خبره..؟ اصلا معلوم هست مردم چشونه؟! نه به خدا نمیدونن...

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 89/2/29:: 9:45 صبح     |     () نظر

       آوار چشم هایت را بر من مبار...

        بگذار

          تا بر ویرانه های خویش

                                  بنشینم...

 

 

پ.ن1: نظرتون رو راجع بهش بگین!

پ.ن2: تو عمرم به اندازه ی این یک ماه درس نخونده بودم! خوشا کنکور!!!!!!!
احساس می کنم مغزم متورم شده...! البته این احساس رو همه بچه ها الان دارن! دیگه 5 تا میان ترم سنگین مگه چیزی به جز جلبک برات میذاره تو کله ات؟!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 89/2/22:: 8:41 صبح     |     () نظر

<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره

آرون شید
در توضیح اسم وبلاگم همین بس که " آرون " به معنای " نیک "است. باشد که گفتارمان , پندارمان و کردارمان نیک باشد... (شید) در فرهنگ فارسی معین به معنای خورشید و روشنایی است. // اینم بگم که نه من همونیم که چش باز کردم تو این دنیا و نه این همون دنیاییه که من چش باز کردم توش
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها