در هجوم تیره ی ابر کبود
پی آرامشی ام
که سکون روشن روز دریغش کرده
من گرفتار تبم
چشمانم انگار
شبنم خاطره می افشانند
و چه بیتابم من
پشت این پنجره ی دودی ذهن
تک چراغیست که از داغ دلم میسوزد
و نگاهم هر روز
پشت ویرانه ی قلبم تنهاست
چه پریشانم من
خسته ی راه درازی هستم
که به اندازه ی شب بی همتاست
ته افسانه ی من
صبر تلخیست که هر جمعه غروب
زهر در کام دلم میریزد
و چه دلگیرم من...
و چه دلگیرم من...
----------------------------------
امروز صبح قرار بود مثل هر هفته ببرنمون علی ابن مهزیار...از شانس ما حالا یه بار خواستیم بریم کنسل شد!
---------------------------------
دلمون خوشه اسم خودمونو گذاشتیم دانشجو؟
نمیدونیم دور و برمون چی میگذره...
استاد تنظیممون 4شنبه می گفت که قانون صیغه ی دخترا و پسرای دبیرستانی هم تصویب شده...
این یعنی اجرای نظریه ی آزادی جنسی فروید در لوای اسلام !!!!
دیگه هیچی نمیگم...فقط متاسفم
کلمات کلیدی: