گاهی...
یه بچه مجبوره هم بچهی اول باشه هم آخر... چون تنها همین یکی رو دارن...
گاهی...
یه بچه اونقدر خواهر و برادر بزرگتر و کوچکتر داره که بودن و نبودنش احساس نمیشه....
گاهی...
این جملهآخر رو نمینویسم...!
پ.ن: از کامنت خصوصی بدم میاد... نذارید لطفن.
کلمات کلیدی:
پیش نوشت: این پست مال خودمه...اگه حوصله خوندن مطالب شصخی رو ندارید نخونید بعد بگید آرون چرت و پرت نوشت!
خب از دو هفته ای که گذشت بگم!
یه استادی داریم 1:55 ما رو سر کلاس نگه میداره! دقیقن همه مون در حال جون کندنیم سر کلاس! نبفهمه که نمیکشیم!
یه استاد دیگهای داریم به رخمون میکشه که بیشتر از ما بلده! مثلن انگار قرار بوده ما بلدتر باشیم!کج کج هم حرف میزنه!
یه استاد دیگه ای هست جو گیره! یه جا که باید عصبانی بشه، با ملاطفت برخورد می کنه، یه جا که باید عادی رفتار کنه، عصبانی میشه!
استاد انقلاب خو ترکونده بس که چرت و پرت میگه! همکلاسیای عزیز هم خو بدتر چرت میگن و هدفشون فقط اینه استاد رو خیط کنن!
وای استاد مبانی کامپیوتر!!!!!!!
اونقدر کوچولو و ریزه و جوونه که وقتی اومد تو کلاس نفهمیدیم استاد اومده!
یه کلاسی هم برامون میذاره! حالا این کامپیوتر چیه تو اینهمه به ما پُزِش رو میدی! حالا مثلن من که تبدیل دودویی به شونزده شونزدهی رو نمیدونستم، به کجای زندگیم برخورده بود؟! اگه راس میگی بیا تجزیه پاس کن و nتا مکانیسم واکنش یاد بگیر!
ولی خیلی جنتلمنه!
داشت یه مثالی میزد که مثلن ما بتونیم عملکرد چنتا از سخت افزارای کامپیوتر رو درک کنیم، وسطش یههو ایستاد، برگشت یه دید زد کلاسو... دید همه مون این شکلی هستیم: بعد یه لبخند کُشنده زد! همونجور نصفه حرفشو ول کرد دیگه ادامه نداد! ما خودمون پکیدیم از خنده!
----------------------------------------------------------------------------
پ.ن1:گاهی کمی بیخیالی هم بد نیست...از تجزیه تحلیل رفتار دیگران خسته شدم! نمیشه بیمنظور کسی کاری انجام بده؟ یه آدم صاف نیس که هی پس و پیش کاراش گیر نداشته باشه...؟
پ.ن2: از منظورایی که دیگران بیخود از رفتار من برمیدارن حوصلهم سر رفته...نمیشه کاری انجام بدی! صدتا تفسیر میکنن برات!
پ.ن 3: نگین پ.ن1 به درِ پ.ن2( این به اون در منظورمه!) از نیش و کنایه هم خسته شدم! چرا اگه کسی حرفی داره رک نمیزنه؟ از لفافهپیچی بدم میاد...
پ.ن4: اتوبوس شب رو تجربه کردم! شب ِ جاده دز- اهواز از روزش خیلی قشنگ تره!
کلمات کلیدی:
ای دوست...
میشناسی مرا؟
ببخش...
طغیانهای دیگرگونهام
شاید از قابیل باشد...
آخر
من از نسل هابیل نیستم...
میدانی...
گلوگاه فریاد را
مدتهاست دریدهام
اما
چارهای
جز تپش دوبارهی قلب نیست...
اکنون
آیا
می شناسی مرا...؟
پ.ن اول: واقعن از اون چیزی که فک می کردم سرم شلوغ تره! از 8 صب تا 5 عصر!!!!!!!! ولی امروز یه حال اساسی کردم! یه روزنامه،تو یه ستون کامل، خبرای منو کار کرده بود!
پ.ن دوم: یه افتضاحی بود امسال ثبت نام جدیدالورودای دانشگا!!!!!! فک کن همه شون با چمدون و رختخواب پلاسن رو چمنا! یا زیر درختا!!!!!!! تازه انگار خابگا هم نمیخوان بدن!!!!!! بخبختا!
پ.ن سوم: لعنت به 63 که چسبیده بیخ ریش نداشتهمون!!!!!! اَه! من نمیدونم به کی میدن این اتاقای طبقه پایینو!
پ.ن چهارم: این پ.نها جهت دل خودمان نوشته شده و هیچ ارزش دیگری ندارد و نخواهد داشت! بیزحمت بچسبید به همون پست!دی:
کلمات کلیدی: