تموم شد...
آخرین مشت خاک رو میریزم، پا می کوبم روش...
سی صد و هف تاد و پنج جسدی که تنهایی، با همین دستای خودم خاکشون کردم تو همون گوری که یه روز خودم توش می خوابم...
البته که همه چی به همین سادگی تموم نمیشه...
پ.ن: میدونم... شدم زهرمار...و غیر قابل تحمل!
کلمات کلیدی: