چند وقت پیش یه برنامه داشتم می دیدم. راجع به گذشت و بخشش و این حرفا بود.
رفتم تو فکر... همه ی گذشته ها رو زیر و رو کردم که ببینم کسی بوده که من نبخشیده باشمش.
آخه گاهی گذشت زمان شامل حال یه چیزایی میشه.
گشتم... گشتم...
یاد تو افتادم... که هنوز تو رو نبخشیدم... یا حداقل راجع بهت تصمیمی نگرفتم.
گرچه 6-7 سال پیش بود و اون روز اولین و آخرین باری بود که دیدمت، ولی قیافتو هنوز یادمه...!
پوست روشن، چشای قهوه ای، موهای بلند و کم پشت دم اسبی، عینک هم داشتی، قدت از من بلند تر بود، سِنِت رو نمیدونم. قیافت یخ بود... و بی احساس! من حتا اسمت رو هم نمیدونم!
رنگت مثه گچ سفید شده بود. مثه برق گرفته ها زل زده بودی. خشکت زده بود. نمیدونستی باید چیکار کنی. نفس نفس میزدی...ولی نه بدتر از من... تو عمرت اون همه خون ندیده بودی... یا شایدم آدم ِخونی ندیده بودی ... شرشر خون میریخت تو سطل... خون من! می فهمی؟!
من از تو منگ تر بودم! چون تو داشتی می دیدی چه اتفاقی داره می یفته... من نفهمیدم چی شد تا وقتی که بچه ها یه سطل آوردن و بعد من دیدم همینجور داره خون می ریزه توش! باورم نمی شد!
قیافت بدبخت ترین آدمی بود که تو عمرم دیده بودم! داشتی می مردی... ! از ترس... !
فقط یه کلمه؟ ب.ب.خ.ش.ی.د ؟؟ همین؟!
انتظار داشتی چی بگم؟ بگم باشه؟ بگم مرسی به خاطر شاهکارت؟
همون موقع هم نگفتم که می بخشمت... . نمی دونم چطور این همه سال سرتو گذاشتی رو بالش و خوابیدی... . اصن شاید فراموش کردی اون روز رو...
ولی من... مگه میشه یادم بره؟
نگو از قصد نبود که دروغ میگی... هرکس خودش میدونه داره چیکار میکنه! منم میدونستم... و دقیقن حواسم بهت بود! بدبخت... من تو فکر تو بودم! تو به چی فکرمیکردی...؟!بیخود جو گیر شدی... فک کردی چه خبره؟
هنوز هم نتونستم دلیل این کارت رو بفهمم...
نمیدونم به خونوادت چی گفتی... اصلن گفتی... نگفتی... نمیدونم!
فک کردی من جواب مامانمو چی بدم؟ یه لحظه خودتو گذاشتی جای من؟ اصن گفتی من با اون حال و روزم چه جور برم خونه؟
اگه همون موقع می تونستم سرت میاوردم... نتونستم! حالمو که دیدی... جلومو هم نمی دیدم...
بعد از اون روز دیگه ندیدمت. نیومدی ببینی اینی که مثه شیلنگ آب داره خون ازش میره، کارش به کجا کشید...
میدونی کارِت دیه داشت؟ آره... دیه داشت.
من راحت می بخشم ولی تا امروز نتونسته بودم ببخشمت. چون کارت خیلی کثافت بود! سخیف بود! احمقانه بود و به خاطر هیچ!
حالا... من اون چیزی رو که می خواستم، دارم می گیرم. بحث معامله نیست، در این حد که نیستم ... ولی یه جور رضایته دیگه... میگن ببخشین که ببخشنتون ! شاید خوش به حال تو شده...شاید.
---------------------------------------------------------
اختصاصی نوشت: نمیدونم چرا یه مدته گه گاه یاد تو می یفتم! خوش به حالت که نیومده، رفتی! اگه بودی الان 24 سالت بود... .
بعدن نوشتِ اختصاصی نوشت: کل این پست یه طرف،اختصاصی نوشت یه طرف دیگه! اینا اصن به هم ربطی ندارن!
کلمات کلیدی: