وجود نفس بریده ام، روی جاده ی بی عبورت پنچر می شود...
حالا می فهمم که چرا جاده ات این همه خلوت است...
گواه باش...خودت هستی که به بیراهه می کشانی ام!
میدانی...! آبی کمرنگت را مدتهاست ندیده ام...
پ.ن: از دست تجزیه خلاص شدم! وای باورم نمیشه!5 روز خرکشی تموم شد! لااقل الان می دونم که دیگه پاسم!
پ.ن2: هرگز به خاطر هیچ امتحانی از برنامه های رادیوییم نمی زنم!!!!! اینم یکی از شعرای خوشکلی که پخش شد و منم نوشتم تو کتاب!!!!!!!
چند روز بعد نوشت: الان از سر جلسه بلند شدم! حالت تهوع ناجور!!!!!!!!!!!!
نشسته بودم ته کلاس و شاهد تمام از پشت خنجرزنی های رفقای عزیز !!!! من میتونستم جزومو راحت باز کنم! که به جای 14 ، 19 بگیرم!!! اونوقت... . فقط متاسفم...!
کلمات کلیدی: