پیش نوشت: تا تهش بخونین ها!!!!!!!!!
سکانس 1: در اتوبوس چهارشنبه 12:30 ظهر
در حالی که دو ساعت مسیر اهواز-دز رو به حالت احتضار از شدت خنده گذروندیم...،
آرون: بیا داستان دیشب رو بنویسیم!
شکوه: آره ... آره خیلی خوبه !
--------------------------------------------------
سکانس2: آرون تعریف می کند!
آرون: ( بازگو می کند!: صبح وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم شکوه سر و ته خوابیده...! دارم درست می بینم؟ یعنی چه اتفاقی میتونه افتاده باشه؟!
---------------------------------------------------
سکانس3: در راه خوابگاه چهارشنبه 10:30 صبح
شکوه: آرون ... به نظرت کَمَ....
آرون: آره آره ...کمد بوی خرِ مرده نمی داد؟
شکوه از خنده غش می کند!
آرون هم از خنده غش می کند!!!!!!
شکوه: من دیشب تا صبح از بو نخوابیدم! اونوقت تو میگی بو نمی داد آیا؟!!!!!!!!
---------------------------------------------
سکانس 4: شکوه تعریف می کند! چهارشنبه 1 بامداد!
شکوه: ( دیشب داشتم در تاریکی مطلق رادیو جوان گوش می دادم ( سعید پورمحمودی طبق معمول! ) بعد گفتم دیگه بخوابم که احساس کردم انگار یه بویی میاد!
گفتم بیییییییییییییییییییی خیال! هرچی هست بذار باشه! می خوابیییییییییییییییییم!
بعد دیدم نه! قضیه جدیه! اصلا نمیشه خوابید!
بالشم رو بو کردم ببینم بو از بالش نیست؟! و بعد به ترتیب پتو و تشک و کتابا( مخصوصا کتاب معادلات! ) و.... یه کم فکر کردم دیدم مثه اینکه بو آشناس!!! خدایا... یعنی من این بو رو کجا فهمیدم؟!!!
بعد کشف کردم که این بوی آشنا و همیشگیه کُمُده که منتها این بار یه نَمه شدیدتره!!!!!!!!!!!!!!
سر و ته خوابیدم که نزدیک کمد نباشم... دیدم مثه اینکه چاره ساز نیست!
پا شدم در و پنجره ها رو باز کردم که شاید بو بره!!!!!!!!!
داشتم فکر می کردم که شاید موش مرده تو کمد! یا اینکه آرون رو بیدار کنم که با هم کمد رو تجسس کنیم!)
(آرون در خواب 7 پادشاه!!!!!!! )
شکوه: ( در همین افکار خوابم برد! ساعت 3 بامداد!) ( خدارو شکر! )
---------------------------------------------
سکانس 4: اذان صبح چهار شنبه 5:26
درِ کمد: ( جیییییییییییییییییییییییییییییییییییغ! )
شکوه: ( نفسش رو حبس کرد که چادرش رو دربیاره!!!!! )
(شکوه با خودش: یعنی آرون بو رو احساس نمی کنه؟! )
جواب بعدا آرون: چرا فهمیدم! ولی همون فکر خودت که گفتی: هر چی هست بذار باشه! وللش!
--------------------------------------------
سکانس 5: در اتاق چهارشنبه 10:50
شکوه: آرون برو ببین تو کمد چه خبر...!
آرون: ( در کمد را می گشاید! بو فطرات می کند!!!!!! )
آرون: ( درون کمد را جستجو می کند! ) ( آهنگ پوآرو پخش کنید! )
آرون: یافتم ... یافتم!
یه پیاز کوچولو تو یه پلاستیک گره زده... چزرگی متری!!!!!!! لهیده! گندیده!
آرون: شکوه، شکوه اینم از خرِ مرده!
پ.ن: جالب اینجاس که جناب پیاز محترم تازه ساعت 1 نصفه شب یادش اومده بِگَنده!!!!!!!! بلد نبود یه 2 ساعت زودتر اظهار وجود کنه!
نتیجه اخلاقی: هر دو سه ترم یه بار اون ته مَه های کمدتون رو یه نگاهی بندازین هم بد نیست!!!
کلمات کلیدی: