غروب روزهای بی برگی
سر در گریبان ابر فرو برده
دلتنگ روزگاران خیلی دور بگذشته...
کودکی خندان
در هوای بویناک و شرجی ایام
می زند آرام قدم اما نمی داند که این میراث سبز اندود
با تمام شاخ هایش، برگ هایش
نارنجی رنگ، غروبِ نارنج و پرتقالش
از سیاهی رنگ چشمانش
مهربان لمس ِچوبین قامتان ساده و پاکش
تا افق های ملال اندود،
سرزمین آرزوهای محال افسوس
محو خواهد شد...
دور خواهد ماند...
رنگ خواهد باخت...
خودم می دونم که این شعر بسیار بسیار متاثر از شعر های اخوانه ! اون موقعی که اینو نوشتم خیلی اخوان می خوندم. ولی چون خیلی دلم تنگیده برا اون روزا...وهمینطور این شعر رو با اینکه خیلی خیلی تقلیدیه ولی دوستش دارم، نوشتمش.
-----------
پ.ن:برام دعا کنید اسمم برا اردوی مشهد در بیاد...فردا اسمها رو میزنن...
کلمات کلیدی: