پیش نوشت :بعد از یه هفته من اومدم...
گرفتاری ها ی دانشگاهی نمیذاره ، ببخشید
این داستان رو هم وقت ندارم ویرایش کنم...! باز ببخشید
دختر از پل هوایی پایین آمد. صورتش از گرما سرخ شده بود. موهای قرمزش از زیر مقنعه پیدا بود. دوستانش به او آنشرلی می گفتند... . به در دانشگاه نگاه کرد، شلوغ بود. با خودش گفت:" وای، بازم کارت می بینن ." و پشت جمعیت ایستاد. دختر حراستی از دانشجوها (که اکثرا دختر بودند! دی: ) می خواست که کارتشان را نشان بدهند. نوبت دختر رسید .
دختر حراستی گفت: " خانم موهاتو رنگ می کنی، حداقل ننداز بیرون! "
دختر هاج و واج ماند. گفت: " به خدا موهای خودمه !!! "
دختر حراستی گفت: " ببینم! چه خوشگله !!!!!!!!!! "
کلمات کلیدی: