مثل در هم آمیختن دو رویا، گذاری بود میان باز و بسته شدن پلک ها که روایت می کرد از روزهای فقط بگذر و راهی نبود به خیسی چشم ها..
سکوت از زبان نمی افتاد و نگاه از چشم ها نمی برید که شاید راهی، شاید حرفی، شاید..
روزی که خورشید به چاه افتاد کسی گریه نکرد، شاید آن روزها ماه هم آفتابی تر از خورشید بود.
شاید یک روز همه چیز به عقب برگردد و آرزوها از چاه بی ته بیرون بیایند اما روزهایی که شور و شوقش مال من نبود، دوباره در چاه تلنبار میشوند، دوباره سر به فلک میکشند، دوباره سرد می شوند.
***
به ابرایی نگاه میکردم که شاید مال من نبودن، کنار راهی که شاید مسیر من نبود، اما حالا میخام بشینم و نگاه کنم که چطور تو کوره راه نگاه های بی معنی، آسمون به زمین میرسه و چیزی از قعر چاهی که یه روز چاله بود بیرون میاد، که دیگه جاش اونجا نیس.
+همه چی اونقد سریع تغییر میکنه یا تموم میشه که همه چی پشت گوش بمونه و فرصتی برای هضم روزای رفته باقی نمونه.
+چشماتو ببند تا زیر بارون تیرماه گُر نگیری..
+هرچیزی رو شکل دادن کار هرکسی نبود ولی تو سنگتراش بودی.
کلمات کلیدی: