روز از نو ِ اما من از نو، نه... انگار هرچی جلوتر میرم تغییر برام سخت تر میشه..خیلی فرق کرده همه چی با قبلن.
خیلی خوب بود اگه میتونستم مث قبلنا وقتی همه چی دست و پامو میبنده، یهو همه چی رو بهم بریزم و بیخیال همه چی بشم.. اونوختا مسوولیت نبود، اونوختا خابام مال خودم بود اما حالا...
خوابایی که فک میکردم اضغاث احلامن، همشون راست درومدن.. همه واقعی بودن! واقعی تر از من و تصمیمام.
من از خابایی که توشون بهت زده بشم، میترسم... از خابایی که توش همه روزم مرور میشه اما زیر ذره بین، میترسم! از خابایی که تکرار مداومشون آزاردهنده س، میترسم...
خیلی گیرم به خیلی چیزا... دست و پا بسته، گیج، درگیر!
میدونی..؟! فرقی بین تعمد و تصادف نیست! حکم ثابته، شک معنی نداره! برا سدیم اصلن فرق نمیکنه که من انداختمش تو آب یا بغل دستیم، میپاشه تو صورت هرکی که دلش بخاد، پشت سرش هم عادل ترین قاضی دنیا ایستاده...
+دوس دارم فرصت بشه یه روز دوباره برگردم.
+بارون بباره لدفن...
کلمات کلیدی: