سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر فریب خورده را سرزنش نتوان کرد . [نهج البلاغه]

. . . هی بش میگم بابا من یه بار با همین یارو درباره همین موضو مصاحبه گرفتم و شدیدن تاکید می کنم که همونجوریه که من میگم! بعد از یه دقیقه زور زدن به مغز تجزیده، یادم میاد که نه...!

. . . گوش میدم به حرفاش، سرمو تکون میدم- انگار از پشت تلفن می بینه!- از تو حرفاش سوال درمیارم و یه چیزایی هم یادداشت می کنم. همزمان حرکات اطرافمو زیر نظر دارم و هرازگاهی چن کلمه ای با بغل دستیم حرف میزنم یا چایی میخورم. استرس دارم که مصاحبه طولانی نشه که تنظیمش طول نکشه... حواسم به ساعته که کلاسم دیر نشه. دارم حساب می کنم چغد برا تحویل ترجمه های صنایع وخت دارم و یهو یاد اتاق میفتم که اگه خدا بخاد و زیر آوار خستگی 12 ساعته، تا صبح فردا دفن نشم لابه لای گرمای پتو، بازم نمیشه با وجود مهمونای ناخونده ی همیشگی درس خوند!

یادم میاد که برنامه خونه رفتنم به خاطر سمینار کنسل شده.. اونوخ میشه یه ماه که تو خابگام... حساب می کنم که آخر هفته و اون شبی که شام کوکوسبزیه، چی باید درس کنم! روزای باقیمونده تا میان ترم هفته بعد رو میشمارم و جلد نارنجی کتابش که از اول ترم نو به نو گم و گور شده تو کمدم، هی جلو چشمم راه میره!! 
یارو هنو داره فک میزنه... صداها ولوله میشه تو گوشم. نگاهم از در و دیوار وکاغذ و لونه مارمولک میگذره و ذهنم یهو ول میشه تو تاریک و روشن تصویری که مدتهاس پرپر میزنه جلوی چشمای خسته ی من...
فک می کنم زیبایی اون صحنه فقط تو چشمای من جا مونده باشه.. چون کسی نبود اون دور و برا!

 1- دست من نیست که هر شب رو تختم میخابم وهر صب تو ابرا بیدار میشم! حالا نگرانی نردبون به کنار، یه بار چایی نمیخان بدن؟!

2- سالار عقیلی و علیرضا قربانی گوش میدم و بیخیال سه واحد به طور پیش فرض افتاده، هر امتحان رو به فرجه ی نداشته ش واگذار می کنم، باشد که این ترم هم الطافِ نداشته ی ِ بزرگان، شامل حالم شود! :دی

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 90/9/29:: 11:54 عصر     |     () نظر

از حضیض تو تا اوج من فقط دو روز فاصله بود. 
شاید به قدر یه پرواز!
انگار..
بدون بال هم میشه پرواز کرد! 

پ.ن: ازین حسّای نفرت ناگهانی کوتاه‌مدت، و البت به ندرت!، به همه‌چیز و همه‌جا که بگذرم، خعلی خوبه که همه‌چی هنو سرجای خودشه.. البت نویزا که همیشه هستن!:دی

ته نوشت: از تفاوت نتیجه سرچ تصاویر به زبون فارسی و اجنبی اصلن نمیشه گذشت! به هرحال من هیچوخ اون چیزی رو که تو ذهنمه نمیتونم پیدا کنم!

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 90/9/13:: 2:0 عصر     |     () نظر

دستشو تو کیسه ی پر از سیاه مهره میگردونه، به امید اینکه یکی از مهره هایی که بیرون میاد سفید باشه.. چه تلاش مزخرفی!

probability یا سیاهه یا سفید.. بلاتکلیفی تو کارش نیس!


پ.ن: یا پلک نزن، یا اگه بستی دیگه بازش نکن...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 90/8/26:: 12:0 صبح     |     () نظر

   1   2   3      >
درباره

آرون شید
در توضیح اسم وبلاگم همین بس که " آرون " به معنای " نیک "است. باشد که گفتارمان , پندارمان و کردارمان نیک باشد... (شید) در فرهنگ فارسی معین به معنای خورشید و روشنایی است. // اینم بگم که نه من همونیم که چش باز کردم تو این دنیا و نه این همون دنیاییه که من چش باز کردم توش
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها