سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از نوف بکالى روایت است که شبى امیر المؤمنین ( ع ) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهى به ستارگان انداخت و فرمود : نوف خفته‏اى یا دیده‏ات باز است ؟ گفتم دیده‏ام باز است . فرمود : ] نوف خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند . آنان مردمى‏اند که زمین را گستردنى خود گرفته‏اند و خاک آن را بستر . و آب آن را طیب . قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان . چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‏اند و نگاهى بدان نینداخته . نوف داود ( ع ) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتى است که بنده‏اى در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود ، مگر آن که باج ستاند ، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند ، یا خدمتگزار داروغه باشد ، یا عرطبه طنبور نوازد ، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است . [ و گفته‏اند عرطبه ، طبل است و کوبه ، طنبور . ] [نهج البلاغه]


حالا هم آسمون میباره، هم آفتاب میتابه... روزگار همون روزگاره ولی من، من نیستم.
نه پشیمونم نه حسرت چیزی رو میخورم... اینم بنداز گردن اینکه در لحظه اون کاری رو که فک میکردم درسته، انجام دادم. 
با اینهمه هنوز گیجم. دیگه هدف هم انگیزه نمیده. اصن... ؟! 
شاید تو بگی باز پام رفته رو همون سیمی که یهو از همه چی خسته میشم و همه چی رو می ریزم به هم... تخصیر منه؟ خب خسته کننده نبودن که کار سختی نیس!

داشتم چی می گفتم؟! آز فیزیک2؟ نه... اون که مال ترم آخره. آخخخخخخ!! باز پوستشو کندم... حالا مگه خونش بند میاد؟! هی سر باز میکنه این زخم کهنه و باز جوش میخوره که سربزنگاه ... حالا چطور برم جشن با اینهمه زخم؟
من لجبازی کردم؟! نخیــر! با تو ام! هی میگم ملت یا از خوشی می نالن یا از ناخوشی... حد وسط هم نداره. اون روز یه جوری نگام کردی که حس کردم آدم کشتم. یه رب به دهه...  دیر نیس هنوز. میــــای یا نه؟! حتا از صداشم می ترسم. مگه همه چی به همه مربوطه؟ واقعن پاس شدن شیزیک 2 اونقد مهم بود که براش سجاده شکر پهن کنی؟ شب بود، خنک بود، همین + یه حس خوب کافی بود که من اونجا جا بمونم. حالا چون کینگز اسپیچ زیر نویس نداشت، باید وسطش می بستیش؟ آدم که نکشتم! موتاد نیستم... نه به توعیتر نه به وبم. 

حالا دیگه به هرچی نگاه می کنم، اون جوری که دوس دارم، نمی بینمش.. نه مث قبلن. انگار تنها چیزی که برام مونده، کتاب خوندنه که هیچوخ سیرم نمیکنه- الان دقیقن حس میکنم این جمله هم تکراریه- تو این سه چار روز هم همش دوتا رمان خوندم.
حالا دیگه حتا گوشیمم عوض نمی کنم: نه میخام و نه حسش هست.
برا آدم برونگرایی مث من، حرف نزدن سخته... ولی اون دو-سه باری که خودمو خفه کردم سودش بیشتر از ضررش بود! راستش انگار خفه شدن هم گاهی بد نیس...

+ شاید بگی صرفن جهت آپ، دری وری از خودم درآوردم نوشتم. ولی واقعن اونقد ذهنم پراکنده س که هرچی بگم کمه... انگار الان تازه رفتم تو خلسه ای که شیش ماه پیش باید می رفتم. اسلوموشنم اصن!
+ عنوان پست دزدیه... خودم میدونم!
+ دیشب رگ شقیقه چپم از ناراحتی تا نصفه شب بدجور میزد.. واسه تو. سفر خوش...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط آرون شید 90/11/16:: 11:53 صبح     |     () نظر

درباره

آرون شید
در توضیح اسم وبلاگم همین بس که " آرون " به معنای " نیک "است. باشد که گفتارمان , پندارمان و کردارمان نیک باشد... (شید) در فرهنگ فارسی معین به معنای خورشید و روشنایی است. // اینم بگم که نه من همونیم که چش باز کردم تو این دنیا و نه این همون دنیاییه که من چش باز کردم توش
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها